من همینم که هستم
من همینم
نه چشمان آبی دارم نه کفشهای پاشنه بلند
همیشه کتانی می پوشم
روی چمن ها غلت میزنم
عشوه ریختن را خوب یادم نداده اند
وقتی از کنارم رد می شوی بوی ادکلنم مستت نمی کند
نگران پاک شدن رژ لب و ریملم نیستم
لاک ناخن هایم از هزار متری داد نمی زند
گاهی از فرط غصه بلند داد میزنم
خدایم را با تمام دنیا عوض نمی کنم
و بعضی آدم های اطرافم را هم با تمام دنیا عوض نمی کنم
شبها پایه پرسه زدن در خیابان و مهمانی نیستم
بلد نیستم تا صبح پای گوشی پچ پچ کنم و بگویم دوستت دارم
وقتی حتی به تعداد حروف دوستت دارم، دوستت ندارم ولی اگر بگویم دوستت دارم
دوست داشتنم حد و مرزی ندارد
من خالصانه همینم....
نظرات شما عزیزان:
هــر دو "تــلخ",
"قهــوه" توســط ِ "ما" خــورده ميشود,
و "مـا"
توسط ِ "زنــدگي" . .
خامــوش مي شوم...
درد تــو در من خاموش نمي شــود امــا...
هههه
این مطلبت انصافا خوب شد
پاسخ:مرسی خانمی
پاسخ:چشم
صـدام میکردے “عروسکم ” خون میــدویـد زیر پوستـم . .
و بـا ” ع ش ق ” میگفتــم جانــــم . . .
غافـل از اینکــه واقعــا عروسکے بیش نبودم . . . !
عروســک خـیمـــہ شــب بــازے . .